سید مهدیسید مهدی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

سید مهدی مروارید زندگیم

ماه دوازدهم

1393/4/15 23:24
242 بازدید
اشتراک گذاری

توی این ماه انگور خوردی و خیلی هم دوست داشتی

من هر بار بهت هلو دادم دوست نداشتی اما از دست خاله خورده بودی خیلی هم خوشت اومده بود!!!

عاشق خوردنی!! هر چیزی که باشه. مزه ی ماست رو دوست نداری اما وقتی بهت میدم میخوری!!

توی این ماه پفیلا سرکه ای خوردی، خوشت اومد! تنوع غذاهات خیلی زیاد شده.

چهارشنبه 21 خرداد نیمه های شب بود که متوجه شدم تبت خیلی بالاست ، ؟/38 . آغاجون اینا هم خونه مون بودن. صبحش قرار بود من برم کلاس. اما اصلا تبت پایین نیومد و منم اون روز نرفتم کلاس. عصرش رفتیم دکتر نتونست چیز خاصی تشخیص بده چون نه اسهال داشتی نه استفراغ نه بوی بد ادرار و نه عفونت گوش!!!  تبت تا 39/9 هم رسیده بود. نیمه های شب بود که دیدم تبت هیچ جور پایین نمیاد رفتیم بیمارستان آمپول دکزا بعدش شربت بروفن یک ساعت بعد شیاف. 1/5 ساعت بعد یعنی 6:30 صبح با تلفن بابایی از خواب بیدار شدم و تبت رو چک کردم رسیده بودی به 35/6. دکتر بیمارستان عفونت گوش تشخیص داد. وقتی اومدیم خونه ی آقا جون رفتیم دکتر اطفال و اونم عفونت گوش تشخیص داد و شروع دارو چرک خشک کن و دیفن هیدرامین.. دو روز بعد سرما خوردی و دوباره تب. الان که دارم مینویسم یعنی 28 خرداد هنوز تب داری و شربت استامینوفن بهت میدم 5 سی سی.

27 خرداد تونستی به تنهایی دو قدم به جلو برای دایی محمد برداری.

عصر 28 خرداد با هم رفتیم کنار دریا و تو برای اولین بار فالوده خورده و بسیار دوست داشتی اما از بستنی خیلی خوشت نیومد، شاید بخاطر گلو دردت!

توی این ماه میتونی بیشتر سرپا بایستی. تا سه 4 قدم هم میتونی راه بری

لوسیمی( loosimey)  اسم حرکتیه که وقتی خودتو لوس میکنی و روی زمین میخوابی بهت میگیم. یا وقتی داری چهار دست و پا میری ما میگیم لوسیمی شو و تو میخوابی روی زمین و سرتو میچرخونی طرف ما.

یه شب حسابی بازیت گرفته بود و برای بابا خودتو لوس میکردی. روی شکم صاف میخوابیدی و صورتتو هم میزاشتی روی کف. بعد بابا رو نگاه میکردی ببینی از کارت خوشش اومده یا نه. بعد میخدیدی و دوباره همون کار رو تکرار میکردی. واسمون لوسیمی میشدی و عطسه میکردی و کلی شیرین کاری دیگهه. خیلی برات مهم بود که بابا به شیرین کاری هات بخنده و خوشش بیاد.

اولین دونه ی پفکت رو توی این ماه تجربه کردی، مامان مهراد برای مهراد توی بشقاب گذاشته بود و من یه لحظه غافل شدم و تو هم یه دونه برداشتی و خوردی و متاسفانه حالت چهرت رو ندیدم وقتی میخوردی!

از دندون هفتم هنوز خبری نیست.

دو هفته ی آخر ماه دوازدهم خوابت کمی بهتر شده. چند ماهی بود که توی خواب هر یک ساعت یک ساعت بیدار میشدی اما الان شده هر 2 ییا 3 ساعت. دککتر واست شربت خواب نوشته اما از خوش شانسی تو و بد شانسی من داروخونه نداشت.

وضعیت کار کردن شکمت هم تقریبا میشه گفت از ماه قبل که همه ی غذاها رو بهت میدم بهتر شده.

از یخچال هم خوشت میاد. تا درشو باز میکنم میای داخل و می ایستی و بازی میکنی.

به من و هر کس دیگه ای به جز بابات میگی دادا.. چیزی رو که میخای اگه بهت ندم یا نذارمت کاری کنی عصبانی میشی و سرم داد میزنی و غر غر میکنی.

از 12 تیر بود که یاد گرفتی بوس کنی.. حالا چه جوری؟ بهت میگم مامان رو بوس کن، صورتت مخصوصا پیشونیت رو میزتی به صورتم.. الهی الهی من فدات بشم بوس با لبه. وقتی میگم بوس بوس تو هم میگی بو .

انگشت اشاره مو گذاشتم رو عکسای کتابت و تو هم دستتو مثل دست من کردی و کشیدی رو کتاب.

و شروع راه رفتن های کوتاهت

کلاغ پر بازی کردیم و تو هم انگشتتو مثل من گرفتی و هی بالا بردی و میگفتی پـــــــــــــــــــَ

راستی 10 روز مونده به تولدت واست جشن یک سالگی گرفتیم چون 15 تیر توی رمضان بود و نمیتونستم اون موقع جشن بگیرم. توی تولدت قبل از اومدن همه وقتی فقط آقا جون اینا بودن و دایی حاج صادق اینا کلی رقصیدی واسمون و فیلم گرفتیم ازت. تولدت با تم جنگل بود.

 

پسندها (3)

نظرات (0)